خلاصه داستان:
در دهه ۷۰ رحیم که قصد دارد برای ادامه تحصیل به کانادا برود اما متوجه می شود ممنوع الخروج شده و این اتفاق زیر سر دایی محسن است، پس باید دنبال راه چاره ای باشد…
خلاصه داستان:
در سالهای ابتدایی دهه ۳۰ هجری شمسی، گروهی از افراد وطندوست و آزادیخواه قصد دارند طی یک عملیات سرقت از بانک ملی، مبلغ مورد نیاز برای قرضه ملی دکتر محمد مصدق را فراهم کنند. اما همه چیز طبق نقشه آنها پیش نمیرود.
خلاصه داستان:
«هاتف» و «حاتم» دو برادر از یک خانواده سرشناس ساکن سیاهرود هستند. حاتم پسر ارشد خانواده دلداده پرستار بچهاش، «مارال» است. در حالی که هنوز ابهامات زیادی در رابطه با سرنوشت زن سابقش در میان اهالی سیاهرود وجود دارد. مارال میفهمد جان برادرش در خطر است و حاتم در پی کمک به مارال و پیگیری ماجرا متوجه میشود داستان برادر او به برادر کوچک خودش هاتف که چند سالی است به تهران مهاجرت کرده، گره خورده است.